زهرازهرا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

زهرا عشق مامان و بابا

140-خواب

مدتی هست که زهرا جون از خوابیدن فراریه و از وقتی که هوا تاریک میشه همش تکرار میکنه که باید دیر بخوابیم و اصلا من خوابم نمیاد و از این حرفا . جالب اینجاست که از چشماش معلومه که خوابش میاد ولی اصرار داره نخوابیم و هر شب با التماس و خواهش و تمنا و ناز راضی میشه بخوابیم . چند شب پیش هم که این ماجرا طبق معمول شروع شد از بابایی خواستم بره بخوابه و تصمیم گرفتم تا بیدار بمونم و ببینم بالاخره کی خانم کوچولو خودش پیشنهاد خواب میده . ساعت از ١:٣٠ شب گذشته بود و دخملی هنوز مشغول بازی بود یه لحظه چرت زدم که متوجه شدم زهرا داره با یه نفر خیلی جدی در مورد خرید ماشین و رنگش صحبت میکنه چشمامو باز کردم و دیدم با عروسکش ملیسا در حال گفتگو و تب...
31 فروردين 1392

137-خونه ی خاله

مهمونی رفتن خونه ی خاله یه لذت خاصی داره و صد در صد خوش میگذره چون ناز خواهرزاده خونه ی خاله زیاد خریدار داره حتی الان که بزرگ شدیم و خودمون کوچولو داریم و خاله شدیم بازم مهمونی رفتن به خونه ی خاله رو دوست داریم . دیروز رفته بودیم خونه ی خاله جون  زهرا نازنازی . خیلی خوش گذشت و دخملی تا شب کلی با دخترخاله هاش پریسا و آنیسا کوچولو بازی کرد . نمیدونم چرا دخملی هنوز به جغجغه علاقه ی خاصی داره علاوه بر اینکه فعلا جغجغه های دوران طفولیت خودش جزو اسباب بازی هاش به حساب میاد  جغجغه های آنیسا کوچولو رو هم بسیار دوست میداره و به آنیسا مهلت نمیده برشون داره و این کارش هر وقت میریم خونه ی خاله منو واقعا عصبانی میکنه ...
31 فروردين 1392

136-سوال و جواب

کافیه زهرا نازنازی بو ببره که قراره بریم جایی دیگه سوال و  جواب شروع میشه تا موقعی که بسلامتی وقت رفتن برسه . بعضی مواقع واقعا از بس جواب سوالهای دخملی رو در مورد اینکه کی میریم ؟ با کی میریم ؟ کجا میریم ؟ من چی می پوشم ؟ شما چی می پوشی ؟ اونجایی که میریم چه کسایی اونجا هستند ؟ توی کیفم چی بذارم ؟ کی برمیگردیم خونه ؟ پس چرا نمیریم ؟ بابا کی میاد بریم ؟ و .................................. رو جواب میدم کلا مغزم هنگ میکنه و بیشتر وقتا وقتی قراره شب جایی بریم به دخملی نمیگم تا از صبح سوالها رو هی تکرار نکنه آخه طفلکی خودش هم خسته میشه از انتظار و سوال کردن . چند روز پیش قرار بود شب که بابایی اومد بریم بیرون که دخترکم از چن...
31 فروردين 1392

139-لباسهای نوزادی

جوجه کوچولوی ما علاقه زیادی به لباس داره مخصوصا که اجازه داشته باشه لباسها رو تا کنه . دیروز بطور اتفاقی چشمش به ساک لباسهای نوزادی و کوچولو بودنش افتاد و ذوق کرده بود برای دیدن دوباره ی لباسهاش و بازی کردن باهاشون و خواهش میکرد ساک رو بذارم پیشش تا خانومی تاشون کنه و بالاخره تسلیم شدم و اجازه صادر شد و تا حدود 10 شب چندین و چند بار لباسها رو چید داخل ساک و دوباره درشون آورد و دوباره ................... خلاصه خیلی خوشش اومده بود و گاهی میپرسید مامانی وقتی نی نی بودم اینارو تنم میکردم  و خوشگل میشدم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
31 فروردين 1392

133-این روزها

یه سلام گرم و صمیمی به همه ی دوستای عزیزم . خبر اول : مامانجون و باباجون بسلامتی از سفر برگشتند و زهرا جونم بابت این موضوع شاد و خوشحال بود و موقع برگشتن از فرودگاه رفته بود نشسته بود ماشین باباجونی تا یه وقت دوباره نرن جایی . خبر دوم : سه شنبه زهرا نازنازی رو برده بودیم دکتر آخه خیلی بی اشتها شده و چیزی نمیخورد و  فعلا داروهایی که دکتر تجویز کرده رو بهش میدیم و احساس میکنم کمی بهتر شده . خبر سوم : همون روز بردیمش دندونپزشکی واسه پر کردن دندونش . دخملی زیاد توی دندونپزشکی اذیت نمیکنه ولی اون روز چون خسته شده بود کلی گریه کرد و بی تابی میکرد تا کار دندونش تموم شد و بعد از اینهمه گری...
31 فروردين 1392

135-فروشگاه زهرا نازنازی

زهرا نازنازی عاشق چیدن وسایل و اسباب بازیهاش روی میز یا حتی روی پارچه  یا ملحفه هست و این کار براش حکم بازی داره  . از اونجایی که زهرا دختر مرتبی هست  این کار رو بیشتر توی اتاقش انجام میده و خونه رو بهم نمیریزه . چند وقت پیش دخملی لاستیک ورزشی منو پهن کرده بود و وسایل آشپزخونش رو چیده بود روش  میگفت اینجا فروشگاهه لطفا دست نزنید بعد ازم میخواست قیمتشون رو بپرسم تا بهم بفروشه . جالب اینجاست که از کیفیت اجناس تعریف میکرد و میگفت اگه بخوایین رنگ دیگه هم دارند و میرم از انبار بالا میارم . ...
31 فروردين 1392

134-به امید بهار

سلام . حال و احوال شما ؟ روزگار بر وفق مراد هست ؟ چه میکنید با شور و هیجان آخرین ماه زمستون؟ بهار زیبا و خوشرنگ داره یواش یواش از راه میرسه تا به امید خدا از طبیعت لذت ببریم مخصوصا کوچولوها که بعد از چند ماه برن گشت و گذار و پارک و تفریح و بسلامتی از شر لباسهای زمستونی و پالتو و شال و کلاه  خلاص  بشن . زهرا کوچولو که هر وقت از جلوی پارک سر کوچه مون رد میشیم با حالت افسوس و مظلومانه میپرسه پس کی دوباره میریم اونجا بازی کنیم ؟ و من وبابایی هم وعده ی بهار و تابستون رو بهش میدیم . بهار شاخه شاخه زمستان را پشت سر میگذارد و پله پله به ملاقات ما می آید و کوچه کوچه روشنی می پراکند. بهار می آید و سکون و سکوت زم...
31 فروردين 1392