140-خواب
مدتی هست که زهرا جون از خوابیدن فراریه و از وقتی که هوا تاریک میشه همش تکرار میکنه که باید دیر بخوابیم و اصلا من خوابم نمیاد و از این حرفا . جالب اینجاست که از چشماش معلومه که خوابش میاد ولی اصرار داره نخوابیم و هر شب با التماس و خواهش و تمنا و ناز راضی میشه بخوابیم . چند شب پیش هم که این ماجرا طبق معمول شروع شد از بابایی خواستم بره بخوابه و تصمیم گرفتم تا بیدار بمونم و ببینم بالاخره کی خانم کوچولو خودش پیشنهاد خواب میده . ساعت از ١:٣٠ شب گذشته بود و دخملی هنوز مشغول بازی بود یه لحظه چرت زدم که متوجه شدم زهرا داره با یه نفر خیلی جدی در مورد خرید ماشین و رنگش صحبت میکنه چشمامو باز کردم و دیدم با عروسکش ملیسا در حال گفتگو و تب...
نویسنده :
مامانی زهرا نازنازی
18:39